زمین و زمان پا به پای هم می چرخند!اولی به گرد خود و خورشیدش ودومی که من و تو را خورشید خود میداند!از آغاز حیات بشر بر روی زمین تا این لحظه نقاشان بی شماری آمده اند،واز راه نرسیده رفته اند!اسم هایی که لابه لای سطور زمان پوسیده اند!و آثاری که تا همیشه در خاطرمان هست!می آییم و می رویم و در بازی زمین و خورشید سهیم میشویم!و گاهی با نقشی به کوچکی یک کف دست کهکشان را در هم میریزیم!با تصاویر خو می گیریم.بر نقش قالی های رنگین بزرگترها را به بازی می گیریم و در سکوت تسلیم بازی نقش ها و رنگ ها میشویم، نگاهمان را در پیچ و خم نقش ها جا می گذاریم .شمارش اعداد را میدانیم اما در این میان این همه رنگ دانسته هامان به هیچ نمی ارزد!فصل ها با جامه های رنگین،همچون انسان های هزار رنگ ،آمدن و رفتن را از برند،و خاکستری های رنگین در نقاشیهای من بازگویه ،همینند.
عالم رنگها،و خاطرات کودکی در کنار هم نقش هایی می شوندکه از نهانترین حرفهای قلبم به آشکارترین جا در پیش روی شما میرسندو زیستن را از سر می گیرند!زیر و رو کردن ناخود آگاه برای یافتن پاسخ سؤالات بیشمارم...
و احساس عجیب آفرینش!و قداست قلم ،که مدام می نویسد، الله!
نه، صدای افتادن دانه های تسبیح !نه!
صدای نفس ها در سکوت است که مدام نامش را تکرار می کند.و نورهای رنگین تو را در بر گرفته، مرا در بر گرفته ،چه آنها را ببینیم یا که نبینیم! ازجهانهای نادیدنی با من و تو سخن می گویند،چه بشنویم یا که نشنویم!
در آن سو،که چشم قادر به دیدنش نیست کسانی هستند که حرفهای زیادی برای ما دارند!آن سوی هیچ،فرا سوی مرزهای تن،آشنایان زیادی هستند!تسبیح گویانی گه بی هیچ خستگی نامش را مکرر میشوند!و من گاه با زبان قلمی فلزی و مرکبی سیاه ،بر تن کاغذ های کاهی از او می گویم...
و نقاشی های من،جان هایی هستند که دگر باره فرصت زیستن یافته اند،و من قابله آنها هستم!
"با تشکر از استاد عزیزم:(که گذاشت هر کاری دلم بخواد بکنم!هوم!)
آقای فتحعلی مهرپور